هیچ راهی نیست
هیچ راهی نیست
بیراه نخواهم رفت
یاوه نخواهم گفت
هیچ نخواهم گفت
ونگاهم را به دار خواهم آویخت
و زیر چشمانم را خالی خواهم کرد
تا نبندد هیچ ابری
تا نریزد هیچ اشکی
پشت پایت
شاید آن پاهای تشنه
بازگردد سوی این پاچوبه ی دار
شاید این بغض نترکیده
باز گردد از گلوی تشنه ی بیمار
راهی اما نیست
کاش می بلعید دار و چوبه اش را
این زمین خشک و چرکین
تا که ننگ بودنم را
پاک می کرد از وجودت
این زمین خشک و چرکین
صبح روز گرم تابستان پاییزی سروده ی ۱۰/۴/۸۵
ویه توصیه واسه همه از جمله خودم:
به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو یه خدای بزرگ دارم
و حالا یه طرح از خودم
یک آسمان باران
به جنگ حباب کوچک برکه رفته بود...
کاش نگریسته بودم